خاطراتی از حجةالاسلام راشد یزدی
یکبار در مراسمی چند خانواده ، به محضر رهبری آمده بودند و با ایشان دیدار داشتند و ما هم حضور داشتیم . حاج ناصر ، چایی آورد .به من که رسید ، گفتم قند برایم ضرر دارد ، اگر امکان دارد خرما بیاور . و او در نعلبکی خرما گذاشت و برایم آورد . وقتی خرما را به پسر آقا تعارف کردم ،پسر آقا گفتند :من خرما نمیخورم ، خرما برای مهمان آقا است و معلم نیست، جایز باشد من از آنها بخورم .
********************
یک بار خانم آقا به کربلا رفته بودند ،دختران من وقتی به حضور ایشان رسیدند ،خانم آقا گفته بودند : من از سیزده سالگی خرج سفر کربلاء را کنار گذاشته ام تااینکه حالاتوانستم یکبار به کربلا بروم.
********************
آقای رفیق دوست در کنار مصلی عمارتی به عنوان مقر رهبری ساخت ،آقا از آنجا بازدید کردند ولی نرفتند .یکی از آنها به من گفت به آقا بگو هوای آنجا بهتره و چند دلیل دیگر .... وقتی من به آقا گفتم ،آقا فرمودند :من یازده سال است در اینجا هستم ودر این مدت اصلااحساس هوای بد نکردم، من با بقیه مردم هیچ تفاوتی ندارم من هم مثل بقیه .
********************
در زمان انقلاب ،بین حزب جمهوری اسلامی و امام جمعه بندر عباس اختلافی در گرفت . آقای صدوقی به من گفتند تا درباره اختلاف آنها گزارشی بیاورم . بعد از دادن گزارش به آقای صدوقی،ایشان پرسیدند :کی به تهران می روی ؟گفتم فردا .ایشان پاکتی را به من دادند ،که پشت پاکت نوشته بود :"تقدیم به محضر مبارک ،آیت الله العظمی آقای خامنه ای "پسر آقای صدوقی اعتراض کردند که آیا ایشان به مقام آیت اللهی رسیده اند ؟ آقای صدوقی از بالای عینک به پسرش نگاه کرد و گفت :بله که آیت الله هستند .